#بگو_سیب
#پارت_هفت

هردونگاه ناراضیمون و به نگاه مامان گره زدیم..نمیتونستیم مستقیم اعتراضی کنیم اما نگاهمون گویای عمق احساسمون به اون آدم بود‌‌...صدای زنگ در تو کل خونه پیچید و پولاد و به طرف آیفون کشوند و باگفتن: بالاخره اومدن..
دوتا از چمدونارو برداشت و بیرون رفت...خواستم دنبالش برم که دست مامان رو بازوم نشست...برگشتم طرفش که ماسک سفید رنگی رو گرفت طرفم و با اخم گفت: باز یادت رفت؟
ابروهام بالا پرید و با لبخند ماسک و از دستش گرفتم و همونطور که بنداشو دور گوشم مینداختم تا جلوی بینی ودهانم وبگیره جواب دادم: به کل یادم رفته بود.
سری به معنای افسوس تکون داد و راه افتاد...سریع دنبالش حرکت کردم و بعد قفل کردن در وارد حیاط شدیم...رو به علی که داشت کمک پولاد چمدونارو برمیداشت سلامی گفتم و برای جلوگیری از شروع سرفه هام طول حیاط و سریع طی کردم و سوار پژوی نوک مدادی علی شدم‌..
پریشا که جلو نشسته بود برگشت طرفم و با لبخند گفت: ببخشید اگه دیر شد..
ماسک و کمی پایین دادم و همراه چشمکی گفتم: فداسر عشق خاله..‌
مامان هم درو باز کرد و کنارم نشست و با دیدن ماسک پایین اومدنم سریع بهم اخم کرد....ناچار ماسک و دوباره بالا دادم و دست به سینه نشستم تا علی و پولاد هم وسیله هارو جاگیر کنن و سوار شن...بعد سوار شدن پولاد کنار مامان علی هم سوار شد و ماشین و به حرکت درآورد...
تا رسیدن به فرودگاه علی و پولاد کل کل کردن و گاهی من و پریشا هم بین حرفاشون میپریدیم اما مامان با آرامش و بی توجه به ما دونه ی تسبیح روی هم مینداخت و مشغول ذکر گفتنش بود..
طول مسیر به خاطر شوخی های علی و پولاد زیاد حس نشد...بودنشون همیشه باعث میشد زمان برات زودتر بگذره و به طرز عجیبی از کوچکترین موقعیت های زندگیت هم لذت ببری...
بعد رسیدن به فرودگاه سریع وارد سالن اصلی شدیم...فقط نیم ساعت تا پرواز مونده بود برای همین خیلی سریع از علی و پریشایی که کم مونده بود گریش بگیره و به زور آرومش کردم خداحافظی کردیم و وارد گیت شدیم...

پولاد جلوتر از ما حرکت میکرد و کارها رو انجام میداد...بعد کلی معطل شدن تو صف تحویل بلیط و ...بالاخره سوار هواپیما شدیم...از مسافرت با هواپیما اصلا خوشم نمیومد...هرلحظه و هرثانیه حس میکردم قراره سقوط کنم و برای همین معمولا تو کل پرواز چشمامو میبستم و با گوش دادن به موزیک حواسمو خودم و از وسیله ای که درونش بودم پرت میکردم...اینبار هم به محض نشستن بین مامان و پولاد رو ردیف وسط صندلی های هواپیما سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و بعد گذاشتن هندزفری هام تو گوشم رو به هردوشون گفتم: تا فرود نیومده صدام نکنین...
پولاد لبشو جمع کرد تو دهنش تا نخنده و مامان فقط سر تکون داد و چادرشو جلوتر کشید‌‌..اخمی به نگاه خندون پولاد رفتم و با پلی اولین آهنگ لیست موزیکم چشمامو بستم...‌

نمیدونم چندمین آهنگ بود اما با رسیدن به موزیکی که تا به حال نشنیده بودم و برام جدید بود و احتمال میدادم جزء دانلودهای جدیدم باشه گوشام فعال تر شد...شروع موزیک محشر بود و با شروع خوندن خواننده فهمیدم صدای اون از موزیک هم محشرتره..چشمام بی اراده باز شد و خیره به سقف هواپیما کل وجودم گوش شد برای شنیدن اون موزیک که بخشیش عجیب حسای خفته ی وجودمو زنده میکرد...

برای تو مهم نیست این روزا کنار این آدما چی کشیدم..
بعد تو رابطمو با همه قطع کردم‌‌‌‌..
جواب هیچ کس و بعد تو نمیدم..
دیگه جایی نمیرم...نمیگم رفتیم..
نمیخوام بفهمن بهم میخندن‌..
من عزیزم یه چندسالیه که بعد از تو..
دارم هرروز با نبودنت میجنگم...
درک این جمله برای من چقدر سخت شده...
به کسی که دیگه نیست بگی دلم تنگ شده..
سخته اون باعشق رویاهاش همدست شده..
خیلی سخته میگن عب نداره خوشبخت شده..

این قطعه ی موزیک انگار حرف دلم بود...حرف دلم برای کسی که عشقم نبود بلکه‌...
نسبتشو میون آشفتگی ذهنم گم کردم...نمیخواستم یادم بیاد...نمیخواستم یادم بیاد چه نسبتی داشت و چطور رفت...چشمامو دوباره بستم..من به این چشما هم بدهکار بودم‌..خیلی وقت بود محرومشون کرده بودم از یه قطره اشک...چندسال؟؟؟ نمیدونم...

چشمامو میزارم رو هم‌..
احساسی نداری رو من..
روزای سختیه عزیزم...
میشینم یه گوشه ی اتاقم‌.
حتی اون اگه دیگه نخوادم هنوزم دوسش دارم...
چه جوری تونستی من که سختم بود؟؟
نمیشد ببینم درو بستم زود‌..

دستم نشست روی موبایل و موزیک و قطع کردم...سوز این صدا انگار داشت چشمامو تشویق میکرد به چیزی که من شدیدا ازش نهیشون میکردم...چندبار پلک زدم و خیره شدم به اسم خوانندش...اسمی که تا به حال نه شنیده بودم و نه دیده بودم..(پوریا راد)
سرمو نزدیک سر پولاد کردم و زدم رو شونش...به طرفم برگشت و با نگاهش بهم فهموند چیه؟؟
اسم موزیک و خواننده رو که پایین موبایلم نقش بسته بود جلوی چشماش گرفتم: تازه کاره؟؟



ادامه دارد...


telegram.me/likethi