#بگو_سیب
#پارت_ده

همین جمله کافی بود تا با خنده ی بلندش دیوارای خونه رو بلرزونه، و میون قهقه بگه: باور می کنی یادم رفته بود تو با منی؟ تقصیر خودت بود رفتی ایستگاه بانوان و کلا یادم رفت باهام بودی!
سری براش تکون دادم و با اخم درحال باز کردن دکمه های مانتوم رفتم طرف اتاقم، به خاطر گرمای هوا گردنم عرق کرده بود و موهام بهش چسبیده بود. هنوزم کمی عصبی بودم از کارش، اما وقتی یاد خنده هاش می افتادم، اون عصبانیت کمرنگ می شد.خوشم می اومد ریلکس، رکابی و شلوارکم تنش کرده بود، و بی خیال همه ی دنیا داشت میوه می خورد.مردم برادر داشتن و منم داشتم!... مانتوم و پرت کردم روی تخت یک نفرم، و شلوار جینم و با یه شلوار گشاد و بلند نخی عوض کردم.کش موهام و باز کردم و یه دستی توشون کشیدم، و دوباره بستمشون و از اتاق بیرون اومدم. رو به پولادی که پاهاش و روی میز شیشه ای جلوی مبل گذاشته بود، تشر زدم: پاتو بردار از رو میز...
سریع پاش رو برداشت و نگاهم کرد.این بار من خندم و قورت دادم.از ترسش که الان ازش عصبی ام، سریع حرفم و گوش کرد.
سعی کردم جذبه ی نگاهم و کمرنگ نکنم.صدای موبایلم نگاه هردومون و به طرف کیفم، که موقع اومدن از حرص روی زمین پرت کرده بودم کشوند.چهارقدم تا کیف و طی کردم، و همون طور که از رو زمین برش می داشتم، زیپش و باز کردم و با کمک نور گوشیم مکانش و پیدا کردم‌.شماره ی خونه ی پریشا بود، سریع گوشی رو به گوشم چسبوندم و کیف و روی اپن قرار دادم: جانم مامان خانم؟
صدای خندش آب بود رو آتیش، اون حجم کلافگی از کار پولاد‌: جونت بی بلا خاله خوشگله، چی کار می کنی؟
روی مبل یک نفره نشستم، و یه چشم غره برای پولاد که حواسش به مکالمه ی من بود رفتم: هیچی، تازه از بیرون اومدم و دارم زیر باد کولر نفس تازه می کنم، تو چی کار می کنی؟
پریشا: منم لم دادم و دارم از نی نی مراقبت می کنم.دل خودم و نی نی هم یه عالمه براتون تنگ شده.
لبخند روی لبم مثل آفتاب سرظهر لب ایوون پهن شد، خود خدا می دونست حرفش چه قدر حرف دلم بود: منم دلتنگت شدم هنوز چهارروز نگذشته، واسه نی نی که دیگه دلی نمونده از بس تنگیده!
محبت صدای خواهرانش بعضی مواقع عجیب شبیه مامان می شد: الهی قربونت برم من، غصه نخوریا، نی نی به دنیا بیاد زود به زود بهت سرمی زنم‌.
پریزاد: پریشا خسته شدم ان قدر نی نی صداش کردم، یه اسم براش انتخاب کنین دیگه...
بلند خندید: خب چی کار کنم؟ اسم پیدا نمی کنم، می خوام هم به اسم من بیاد هم به اسم علی...
با مسخرگی گفتم: یه باره بزار علیشا، یعنی چی به اسم هرجفتمون بیاد؟این لوس بازیا رو از کی یاد گرفتی؟
با حرص جواب داد: خیلی بیشعوری پریزاد، فقط بلدی فانتزی های منو مسخره کنی‌، اصلا خودت یه اسم درست و درمون پیشنهاد بده ببینم؟
حالت متفکری به خودم گرفتم که پولاد غرق شده تو صحبت ها، من و به خنده انداخت.یه کوفت براش لبخونی کردم که خندش و جمع کرد و گفتم: این همه اسم، مثلا جانیار...
با کمی مکث صداش گوشم و پر کرد: خب این که نه به اسم من میاد نه به اسم علی!
با افسوس سری تکون دادم و خودم پاهام و روی میز مبل گذاشتم، که نگاه پولاد و گرد و مبهوت کرد از کارم: کلافم می کنی با این کارا پریشا، کی گفته اسم بچه باید به اسم مادر و پدرش بیاد؟بعدم به اسم علی یا باید پیشوند بچسبونی، یا پسنود. تا یه اسم بهش بخوره، یا بزاری عرشیا که من دوست ندارم.البته عمادم بهش می خوره که اسم پسرکوچیکه ی نرگسه و چون از پسرش بدم میاد و خیلی تخسه نزار...
صداش مثل کسی بود که ساعت ها خندیده: خدا نکشتت پریزاد! مردم از خنده، خب از پ بگو که جنس خودمو جور شه.
قری به سر و گردنم دادم و با نگاه به پولاد خندون لب زدم: این آدم نمی شه! بعدم پوفی کردم و جواب دادم: کم واج آرایی حرف پ داریم یکی دیگه هم اضافه شه؟ اصلا بزار پندار...
هومی کشیده گفت: بدم نیستا، قشنگه نه؟
تو ذهنم یه بچه رو تجسم کردم که بغلمه و اسمش پنداره، اسم بدی نبود و هنوز نیومده من و ضعف می نداخت، برای اون وروجک که اولین نوه بود و قرار بود من و خاله کنه: قشنگه، پدرامم بد نیست.حالا باز با علی مشورت کن...

انگار که این اسما ذهنش و حسابی مشغول کرده باشه بی حواس گفت: اومم، باشه، سلام برسون به مامانینا، فردا برمی گردن دیگه؟
لبخندم کمی جمع شد، فردا می رفتن و من نرفته تنهاییم دلم و به درد می اورد: آره، فردا ظهر پرواز دارن.
پریشا: بهشون بگو با علی میایم فرودگاه دنبالشون، مراقب خودت باش...
انگار که منو می بینه سری تکون دادم و آهسته گفت: باشه، فعلا!
با شنیدن خداحافظش تماس و قطع کردم و روم و به طرف پولاد کردم: مامان دیر نکرده؟
همون لحظه صدای زنگ واحد  بلند شد و پولاد با لبخند رفت تا درو باز کنه، و در حین رفتن جوابم و داد: حلال زادست...

ادامه دارد...