#بگو_سیب
#دل_نوشت_ناب
#پارت_چهل‌و‌شش

پریزاد کاشف؟! براش چیزی فرستاده بود؟! تعجبش با دیدن فایل عکسی که تو استودیوش نصب شده بود جاش و به یه
لبخند خسته و ریز داد.

عکس و تو گالریش ذخیره کرد و از اون قسمت داخل اینستا شیر کرد.چندلحظه واسه ی متن پستش تعلل کرد.خوب می دونست که از وقتی کارهای سینگلش پخش شده ٬ خیلی ها منتظرن تا با یه متن خاص ٬ به بازار شایعات دامن بزنن.

ساده ترین متنی که به ذهنش رسید این بود” عکس نطلبیده مثل آب نطلبیده مراده” هشتگ اسم خانم عکاس و به درخواست خودش زیر پست وارد کرد و پست و شیر کرد.
وقتی یاد کار این استاد جدید اما از بچه های کلاسا شیطون تر می افتاد ناخوداگاه لبخند می زد.
شاید سال ها بود اطرافش کسی رو به سرزندگی اون ندیده بود.درست از همون وقتی که یه صاعقه میون جوونیش ٬ یه خط بزرگ انداخته بود.
دستش و روی لبش قرار داد و با دیدن اولین کامنتی که زیر پستش قرار گرفت ٬ نگاهش رنگ محبت گرفت.

آیدی مانیا راد اکثرا اولین کامنتارو براش می زاشت‌.روی عکس پروفایل مانیا رو لمس کرد و کامنتش و زمزمه کرد”دورت بگردم الهی جذاب من”
نمی تونست به خاطر همون شایعات تو اینستا جوابش و بده‌ و فقط توی دلش غرید”خدانکنه بچه”
خودشم خندش گرفت از این لفظ.بچه؟! اون بچه یه زمانی سوگلیش بود و حالا مامان دوتا وروجک شده بود.دلش برای همشون ضعف رفت.محبتش به مانیا شاید رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود اما همچنان توی دلش جای محکمی داشت.یه جای مخصوص فقط برای خواهرزاده ای که با همه فرق می کرد.
باباز شدن در اتاقک شیشه ای ضبط و دیدن قامت بلند سعید٬ نگاهش و از گوشی ای که صفحش خاموش شده بود گرفت.نگاه سعید زیادی براش سنگین بود: بچه ها آمادن پوریا.ضبط و شروع کنیم؟!
سری تکون داد و از جاش بلند شد.گوشی رو روی گوش هاش قرار داد و مایک و روبروی دهانش تنظیم کرد.اومدن بچه ها و نشستنشون سرجاهاشون و دید و با بالا اومدن دست سعید از پشت شیشه ٬ چشماشو بست.این آهنگ و خودش ساخته بود ٬ از شعر گرفته تا ملودیش و احتیاجی نبود به متن نگاه کنه‌.عزیزترین این آهنگش در این آلبوم بود‌‌.تنها آهنگی که حرف دلش و به مانیا توش گنجونده بود و البته ٬ امیدوار بود که مشکل و ناراحتی ای براش به وجود نیاره‌.

#ادامه_دارد

 

Telegram.me/likethi