بگو_سیب 
#پارت_سی‌و‌سه

با دستای لرزون دوربین و بالا کشیدم و دوباره چندتا عکس پشت سرهم انداختم.خواستم عقب بکشم که با خالی شدن یک باره زمین سست زیر پام ٬ قلبم به کف پام سقوط کرد و قبل از این که جیغی بکشم یک دست قوی دور بازوم حلقه شد و من و عقب کشید‌.
شاید همه ی این حادثه ها فقط در چندثانیه اتفاق افتاد اما ترسی که درون وجودم مثل
یک جوهر در آب پخش شد منو در حد یک قطعه یخ شناور تو اقیانوس های قطبی سرد کرد.نفس حبس شدم با کشیده شدنم به عقب پر صدا آزاد شد و با دستی که روی قلب پرریتمم نشسته بود ٬ به عقب و سمت ناجیم برگشتم و با دیدن پوریا و اون اخم ریزش چشمام و چندلحظه بستم.واقعا اگه منو نمی گرفت از روی گاردریل به اون طرف پرتاب می شدم‌ ؟!
صدای جدی اما آرومش زیر گوشم بلند شد: راه های بهتری هم واسه بغل کردن مرگ وجود داره.
چشمم و آروم باز کردم و خیره ی نگاه نزدیکش و هرم نفس هاش که روی صورتم پخش می شد ٬ مسخ و شکه نالیدم: اصلا نفهمیدم چی شد.


اخمش غلظت پیدا کرد.بازوم و رها کرد و فاصله شو کمی زیاد کرد: این چه طرز عکاسیه؟!همه ی بدنت و خم کرده بودی سمت دره.


هنوز نفسم درست جا نیومده بود.برای بالا اومدن نفسم چندتا سرفه کردم و خم شدم و دست به زانو هوا رو بلعیدم.دوباره فاصله رو کم کرد: حالت خوبه؟!


کوتاه چشم بستم تا به خودم مسلط بشم و اون ترس آشیونه کرده میون قطره به قطره ی خونم و با پادزهر بی تفاوتی خنثی کنم.سرمو کمی بلند کردم: خوبم.فقط ترسیدم.
نفسش و بیرون فرستاد و دوباره اخم کرد٬ لبخند به همه ی آدما میاد اما اخم ٬ فقط معدود چهره ای رو زیبا می کنه و اون جزء اون معدود ها بود: من کی رو آوردم مواظب بچ ها باشه! یه دختر شیطون و سر به هوا که خودش فقط یک نفر و می خواد مواظبش باشه.


لحنش نرم بود‌.برخلاف اخمش انگار با حرفش می خواست ذهنم و از اون لحظه پرت کنه.موفق هم بود.صاف شدم و دست به کمر زدم و با یک اخم مصنوعی و پر شرارت تو چشماش خیره شدم: این دختر شر و شیطونی که می گین به جاش تلافی این حرفتون و در می آره.شک نکنین.
یه ابروش بالا پرید و دست به سینه شد.چقدر سخت بود کنترل انگشتام تا دور دوربینم حلقه نشن و ازش تو این حالت عکس نگیرن ٬ کمی سرش و پایین آورد تا اختلاف قدمون کم تر شه و زمزمه کرد: اهل تلافی کردنم هستی؟!


#ادامه_دارد