#بگو_سیب
لبخندش عمق بیش تری گرفت ٬ مثل دریایی که هرچی جلوتر می ری بیش تر زیر پات خالی می شه.لبخندش قشنگ بود اما حس خوبی برام به ارمغان نداشت.سرش و کج کرد: قبلا بهم ثابت کردین که نمی شه با زبون شما حریف شد.یه بار وسط سالن و یک بار هم این جا.
چیزی که به شدت تو جامعه ی خودم کمبودش و حس می کردم.من هیتلر و می تونستم تو کتاب تاریخ ذهنم به دو بخش تقسیم کنم.بخشیش یک نقاش هنرمند بود که دلش می خواست وارد دانشگاه بشه و در این راه شکست خورد ٬ بخش دوم هم یک جانی و قاتل بی رحم بود که با خون انسان ها شنا کرد..
دست چپش از جیبش خارج شد و میون موهاش رفت و سرعت شاتر من انقدر بالا بود که مطمئن باشم از اون سوژه ی متحرک جذاب ٬ عکس تاری تحویلم نمی ده.
#ادامه_دارد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.