#پارت_پنجاه
صداش از پشت سرم باعث شد بچرخم: چیزی از نت ها می دونین؟!
نگاهش کردم و شونه هام و با بی خیالی بالا انداختم: تقریبا هیچی.
لبخند محوی زد و ویالون و از کاورش بیرون کشید: ساز بدی نیست ٬ اول روش صحیح دست گرفتن ساز و براتون توضیح می دم و بعد هم نت ها و الفبای موسیقی رو توضیح می دم.جای هرنت و باید روی خط حامل بدونی.
سرمو کج کردم و تکون دادم و اون ساز و با یه ژست بی نظیر روی شونه هاش قرار داد و به اون قسمت پهن و انتهایی ویالون که با دستش گرفته بود اشاره کرد: به این می گن گریف٬ باید با مچ باز بگیریش.طرز حرکت آرشه ٬ روی ساز خیلی مهمه.آرشه روی سیم و یا موازی خرک حرکت می کنه.
تند تند سرمو تکون دادم و اون ساز و به طرف من گرفت: بزار روی شونت ببینم.
سعی کردم دقیقا همون طوری که اون میون دستاش ساز و گرفته بود منم بگیرم.اخم ریزی روی پیشونیش نقش بست و آروم زد زیر دستم: دستت و ببر بالا ٬ نباید افتاده باشه.یه جوری ساز و روی شونه و دستت تنظیم کن که حتی اگه دستت به گریف نبود هم ساز روی شونت بایسته.
سرمو تکون دادم و اون این بار مچ دستم و گرفت و کمی جاش و روی گریف تغییر داد.از این که دستش بهم می خورد گر می گرفتم.دلیلشم واقعا واسم ناواضح بود.جای دستم و که درست کرد ٬ دوباره با همون لحن جدی لب باز کرد: واسه انگشت گزاری باید دستت راحت بشه و وزن ساز روی دستت نیفته.
بالاخره به پوزیشن مد نظرش رسیدم و اون با گرفتن ساز از دستم سر تکون داد: بد نبود.
اخم کردم و سرتقانه تو چشماش زل زدم.نیم ساعت دستم و به این طرف و اون طرف برد و تازه می گفت بد نبود.نگاهی به چشمام کرد و نگاهش مهربون شد: چه نگاه ترسناکی.
دستمو بند شونم کردم.چون عادت نداشتم یکم درد گرفته بود: تشویق نمی کنین تو ذوق آدمم نزنین.بد نبود برای من مترادفه با همون بد بوده.
با همون نگاه مردونه و مهربون تو چشمام خیره شد: پس بزارین جملمو اصلاح کنم.برای جلسه ی اول خوب بود.حالا می ریم سراغ دفتر نت ها.جلسه ی بعدی پوزیسیون اول روی سیم لا رو با هم کار می کنیم و من هرچی امروز گفتم و ازتون می خوام.یعنی باید روش تمرین کنین.
سرمو تکون دادم و کلمو فرو کردم میون اون دفتر نت که زیاد دیده بودمش اما هیچ وقت ازش سردرنیاورده بودم.نیم ساعتی مشغول توضیح دادن شد و من هرچی توانایی ذهنی داشتم جمع کردم تا مطالب و سریع ببلعم.دلم نمی خواست از نظرش یک دختر خنگ و بی دست و پا جلوه داشته باشم.یک ساعت تمرین اگرچه هنوز مفاهیم ابتدایی و شاید ناجذاب بود اما به شدت دلم و خوش کرده بود.این که منم بتونم اون ساز و با مهارت بگیرم دستم و الهه ی نازم یا سلطان قلب ها باهاش بزنم چقدر دلم و رنگی می کرد.همون آهنگ های شدیدا تکراری اما خاطره ساز برای همه ی قدیمی ها و بعضی جوون ها مثل من.
بعد اتمام حرفاش ٬ با صندلی کمی جا به جا شد و پاهای کشیدش و رها کرد.خستگی از چهره اش ریزش می کرد.مثل یک بهمن.نگاهم دلسوز شد: من خیلی شرمندم.
متعجب نگاهم کرد: چرا اونوقت؟!
ساز و توی کاورش قرار دادم و حین بستن زیپش نگاهش کردم: خستگیتون کاملا مشهوده ٬ منم این تایم آزادتون و ازتون گرفتم.
لبخند نیم بند و محوی زد: من اکثر اوقات خستم.پس خودت و به خاطرش ناراحت نکن.
دوباره شده بودم تو.کاش واقعا فعلاش و هردم عوض نمی کرد.برای من واقعا مهم نبود تو باشم یا شما ٬ چون این آدم ثابت کرده بود براش بی منظورترین آدمم اما این چرخش بین فعل ها ٬ ذهنمو گنگ می کرد: خب این اشتباهه.آدمی که همیشه خسته باشه یعنی زندگی نمی کنه.
دستی میون موهاش کشید و یه پاش و روی میله ی بین صندلی و زمین قرار داد٬ دلم دوربینم و خواست و اجازه ی تام از این آدم برای گرفتن عکسش : خب شاید من دلایل زندگیم تو این خستگی خلاصه بشه.
چهره ام جمع شد: هیچ دلیلی واسه زندگی نیست که آدم و خسته کنه.زندگی همیشه آدم و سرحال می کنه.مگر این که ترجیحاتمون اشتباه باشه.
دستاشو روی سینش جمع کرد و دقیق نگاهم کرد: می خوای به چی برسی؟!
نفسم و بیرون فرستادم.این بحث و زیاد دوست نداشتم: این که زندگی همیشه زمستون نیست.سه تا فصل دیگه هم وجود داره.
ابروش بالا پرید: من عاشق زمستونم.
لبخند شیطنت آمیزی زدم: و این یعنی تک بعدی بودن.
با دستش چونش و خاروند و از جاش بلند شد: می تونم به اسم کوچیک صدات کنم؟!
بالاخره رسیدیم به همون فعل ها.از نظر من اشکالی نداشت: مسأله ای نیست.
سری تکون داد و جدی و متفکر نگاهم کرد: من بحث فلسفی نمی فهمم..پریزاد.
قلبم ریخت.یه حس سریع و گذرا و شدیدا نا آشنا.اسمم و خاص صدا کرد.سعی کردم به روی خودم نیارم چقدر از این شنیدن این پریزاد متفاوت لذت بردم: فلسفی نیست.من فقط می گم به جز زمستون فصلای دیگرو هم ببینین.دنیا فقط کار کردن و خسته شدن نیست.بعد های دیگه ای هم داره.
#ادامه_دارد
📚