#بگو_سیب
بعد خوردن ناهاری که حسابی از وقتش گذشته بود و ساندویچ سرد بود به طرف پایین حرکت کردیم.پوریا نگران بود دیر برسیم و والدین بچه ها نگرانشون بشن.هوا هرچی که به عصر نزدیک تر می شدیم ٬ سرمای بیش تری بغل می کرد و این حجم سرما در کنار فعالیت پله نوردی ٬ حجم ریه مو داشت از اکسیژن خالی می کرد.نصف پله هارو هم بیش تر پایین نرفته بودیم که نفس بریده و با یک حال خراب ٬ میون راه نشستم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.