administrator
عشق_ناخواسته
پارت3
_بعد یه سال اومدی تازه میخوای یکی دوروزم بمونی
_خب ساره جان کارا زیاده یه ساختمونه که باید قبل سیزده تحویل بدم این یکی دو روزم
بخاطر روحیع بچه ها اومدم
_پس مامان
_پیش مامانم میرم مگه میشه نرم االنم یه راست رفتم اونجا ولی چراغاش خاموش بود
گفتم حتما رفته خونه شهاب
وا ما کی رفتیم خونه خانم بزرگ خبر ندارم خب چرا بابا نرفت خونه عمو شهاب
ذهنم به حرفاشون کشیده شد که اسم منو اوردن
_من اعتراضی ندارم خودش اگه دوست داره بمونه
عمه نگاهی بهم انداختو گفت
_اره عمه جان
گیجو ویج بهشون نگا میکردم اصال نمیدونستم چی میگن
_چی عمه جان
_گفتم تو اینجا بمونی قبل سیزده ماهم میایم خونه فرادر فرید تورم میبریم خونه
چی من اینحا بمونم وای خدایه من بهتر از این نمیشد
توشهرمحمد بمونم از هوایه اون استشمام کنم
دوست داشتم پاشم برقصم و با خوشحالی و خنده بگم اره میمونم
ولی وقتی به چهره اخمو بابام نگا کردم ساکت نشستم و گفتم
_هرچی باباصالح بدونه
_باباجان پیش عمت بمون
از خوشحالی لب مرز سکته بودم
عمه چون تازه ازدواج کرده بود بابادلش نیومد روحرفش حرف بزنه وگرنه میدونستم ته
دلش دوست نداره بمونم
اگه روم میشدو از ترس بابام نبود پامیشدم اذری میرقصیدم
با کمک عمه سفره شام رو پهن کردیم و غذارو خوردیمو سفره رو جمع کردیم
وقت خواب همه تو یه اتاق خوابیدیم باالخره عمه تازه عروس بودو یه خونه نقلی خشکل
داشتن .
صبح که بیدارشدیم بابارفته بود چن دیقه بعد برگشت گفت اماده شین بریم خونه خانم
بزرگ چشم براهتونه
فردا هم دیگه راهیه شیرازیم
_داداش اخر میری
_اره داداش اومدم نگام به رویه گلت افتاد بسه توهگ اومدی بیا
_قدمت رو چشم
رفتم دست و صورتمو شستم اومدم رو سرسفره
واوووووو عمه چ کرده بود
پنیر
گردو
مربا گل مربا توت فرنگی مربا هویج
کره
ماست
نیمرو
تخم مرغ ابپز
••••●❥
منتظر پارت های جذاب و رمانتیک عشق ناخواسته باشید 💋❤️